باز باران . . . . . . . .
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:
من تنها نیستم , تنها منتظرم




|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9